خدا و عشق

یه روزی با کسی روبرو میشین

که به گذشته شما اهمیت نمیده،

چون میخواد توی آیندتون کنارشما باشد.

آلفرد هیچکاک

 

برای موفقیت باید از ۳ مرحله گذشت:

ابتدا مورد تمسخر واقع میشوی

سپس با خشونت به مخالفت با تو میپردازد

سرانجام به تو ایمان می آورد.

آرتورشوتنهاور

 داشت روزنامه میخوندبچه گفت: بابا بیا بازی!بابا که حوصله بازی نداشتی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بودرو تیکه تیکه کرد و گفت :فرض کن این  پازله…! درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کردبابا، باتعجب پرسید:توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟! بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو  درست کردم …دنیا خودش درست شدآدمای دنیا که درست بشن… دنیا هم درست میشه   

با سلام خدمت همه دوستان من

بعداز 4 سال دوباره میخوام شروع کنم مطالب زیبا بزارم ممنونم از صبر و تحمل شما دوستان گرامی

می دانی عزیز دلم....

علشق رپاییزم

زیرا آخرین تصویر من از

صورت زرد رنگت

چشمان ابریت

دستان سردت

نگاه یخ بسته ات و

فریادهای طوفانیت را در ذهنم زنده می کند

کاش تمام فصلها پاییز بودند

تا من دلتنگت نمی شدم!

به تو فکر میکنم

بی اختیار

به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم 

در عشق تو

وفکر می کردم بازیگر نقش اولم.....

افسوس...

 

 

عکس های عاشقانه-عکس های تنهایی-عکس های غم انگیز

قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم

ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم

دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم

 به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم

مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم

 باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم

غنچه گل سرخ را...

می بینم

اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش

تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،

امّا

امان از دست این

دنیای بی ذوق!


امکان هجرت تو

تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت

من پیشتر،دیده بودم

جرقه محال ماندنت را

در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،

چون ماهی آزاد به جریان آب

نبودنت،

مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند

چقدر سنگین شده اند شانه هایم!

آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...

 

(( غـــــــــــروب ))

غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم

چون تنها همدم من تنها می باشد .

غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ، به که چه زیبا گوش میدهد .

غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در  فراق یارم میباشد و

 با انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند .

غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .

غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است .

راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ، غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی

 نـزدیــک دارد.

غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ، چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،

ای کــه در غربــت مـــرا عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت

در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .

ای کـه در ایـن دیـار غـریب تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ،

حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ،

 حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم بـرایت فـرستـاده میـشود ،

حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم بـرایـت هــدیـه میـشود ،

حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست ((  دوستـت دارم  ))

بـرگـرد کـه بـه انتـظار تـوام.


 

هوالمعشوق

 

هربارازعشق دری گشودیم...

 

 

و این بارتفسیردیگری ازعشق بشنوید تفسیردیگری از......!!!

 

 

با ما از

عشق

 

بگو

 

و سکوتی سخت در میانه افتاد

 

پس به اوازی عظیم لب به سخن گشود:

 

 

 

چون عشق اشارت فرماید قدم به راه نهید،

 

گر چه دشوارست و بی زنهار این طریق.

 

                                                                            

 

و چون بر شما بال گشاید ،سر فرود آوردید به تسلیم

 

اگر چه شمشیر نهفته در این بال ،جراحت زخمی بر جانتان زند

 

 

 

و آن هنگام که با شما سخن گوید،یقین کنید کلامش را،

 

گرچه آوای او رو یای شما را در هم کوبد و فرو ریزد،

 

 

 

هشدار! عشق است که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند ،و هم او که سرچشمه رویش است حرس می کنید

 

هم به فراز آید بلندای قامتتان را به تمامی و نازک ترین شاخه هاتان را که زیر تابش خورشید به رقصند و اهتزاز،با دست های مهربان خویش بنوازد

 

وهم به عمق رود تا سخت ترین ریشه هاتان در دل خاک، و به ارتعاش در آورد از بن.

 

 

 

چون سا قه های بافه ی ذرت،خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت.

 

به خرمن گاه بکوبدتان که برهنه شوید.

 

غربال کند تا از پوسته وارهید.

 

به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی

 

و خمیری سازد نرم؛

 

پس به قداست آتش خویش سپاردتان باشد که نان متبرکی شوید ضیافت پر شکوه خداوند را.

 

 

 

زنهار!اگر به مامن پروا و احتیاط ،از عشق تنها طالب کامید و گوشه ی آرام،

 

پس برهنگی خویش بپوشید و پای از خرمن عشق واپس کشید

 

 

 

چیزی به تحفه نمی دهد عشق،مگر خویش را،و نمی ستاند ،مگر از خویشتن

 

 

 

نه بندگی تملک است و نه سودائی تصاحب،

 

 

 

که عشق را عشق کفایت است و نهایت.

 

 

 

و چون عاشقی آمد ،سزاوار نباشد این گفتار که:

 

 

 

خدا در قلب من است

 

شایسته تر آن است که گفته آید:

 

 

 

من در قلب خداوندم

 

 

 

 

 

و این نه پنداری است به صواب که گام های شما طریقت عشق معین کند ،که عشق خود راه نماید ،گوهری فراخور اگر در وجودتان یافت تواند کرد

 

 

 

عشق را به جز تجلی خود آرمانی نباشد.

 

 

 

لکن شما را اگر عشق در دل است و تمنا در سر ،هم بدین گونه می باید آرزو را در قلمرو جان:

 

از او گداختن ،آب شدن،صافی شدن و سر به راه نهادن بسان جویباری که نغمه ی خود را به خلوت شب ساز می کند

 

 

 

باز سودای درد مشتاقی،

 

و التهاب زخمی از ادراک محض عشق،

 

و انکه خون رود از دل به رغبت و با وجد.

 

 

 

به نقره فام سپید ،چشم گشودن از اشتیاق دلی بی تاب،و حق شناس روزی دیگر را دم زدن در هوای عاشقی،

 

 

 

در کشاکش نیمروز فراغتی به پرواز در خلسه ی عشق،

 

و شامگاهان،به خانه رفتن ،به قدر دانی و با سپاس،

 

 

و خفتن ،با نمازی به قبله ی معشوق در دل و آوازی به ثنای دوست بر لب.

 

منبع:کتاب پیامبر نوشته جبران خلیل جبران

 

 

یک وقتایی حس میکنم که من موندم و یک دنیا نوازش که نمیدونم رو تن و بدن کی خرجش کنم

و بیشمار بوسه که روی لبهام سنگین شده چون چشم و گونه و لبی نبود که یکم سبکش کنه

تنم طپش عطش داغیه که دیگه خیلی مزمن شده و هیچوقت نمیخواد آروم بگیره

دلم کویر تنی رو میخواد که ببارم روش و سبز و جوون نگهش دارم

دلم اون لبی رو میخواد که بی اون دیگه بوسه فقط یک کلمه است

دلم اون چشمی رو میخواد که لبهای من تنها، میتونه شُکر نازش رو بجا بیاره..

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد