غصّه ی دلگیریست...

 

عکس های عاشقانه-عکس های تنهایی-عکس های غم انگیز

قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم

ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم

دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم

 به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم

مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم

 باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم

غنچه گل سرخ را...

می بینم

اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش

تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،

امّا

امان از دست این

دنیای بی ذوق!

یک وقتایی حس میکنم که من موندم و یک دنیا نوازش که نمیدونم رو تن و بدن کی خرجش کنم

و بیشمار بوسه که روی لبهام سنگین شده چون چشم و گونه و لبی نبود که یکم سبکش کنه

تنم طپش عطش داغیه که دیگه خیلی مزمن شده و هیچوقت نمیخواد آروم بگیره

دلم کویر تنی رو میخواد که ببارم روش و سبز و جوون نگهش دارم

دلم اون لبی رو میخواد که بی اون دیگه بوسه فقط یک کلمه است

دلم اون چشمی رو میخواد که لبهای من تنها، میتونه شُکر نازش رو بجا بیاره..

 

فروغ فرخزاد
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد