غصّه ی دلگیریست...

 

عکس های عاشقانه-عکس های تنهایی-عکس های غم انگیز

قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم

ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم

دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم

 به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم

مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم

 باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم

غنچه گل سرخ را...

می بینم

اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش

تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،

امّا

امان از دست این

دنیای بی ذوق!


امکان هجرت تو

تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت

من پیشتر،دیده بودم

جرقه محال ماندنت را

در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،

چون ماهی آزاد به جریان آب

نبودنت،

مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند

چقدر سنگین شده اند شانه هایم!

آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...