عاشورای حسینی بر شما دوستان عزیز تسلیت میگوییم.
اولین کسی را که دوست داری دلت را میشکند و میرود دومین کسی را که دوست داری و می آیی از تجربه قبلی خود استفاده کنی بدتر دلت میشکنه میزاره میره بعدش دیگه هیچ وقت هیچ چیز برات مهم نیست و میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی دیگه دوست دارم برات رنگی نداره و اگر یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلش را میشکنی که انتقام خودت را گرفته باشی و اینجوری میشه که دل همه آدمها میشکنه...
برای دیدن تو انتظار شیرین است
بهانه های دل بیقرار شیرین است
درخت هنجره ام وقف باغ توفان باد
شکوفه دادن سر، روی دار شیرین است
لطیف و سبز و غزل گونه می رسی از راه
بهار عمر منی،بهار شیرین است
* * * * *
میان آتش عشقت چه سبز می رویم!
جوانه بستن دل در شرار شیرین است
به گرد چشم تو گردم،همواره تا جان هست
فنا شدن به سر این مدار شیرین است
اگر چه بی تو سرودن برای من تلخ است
ولی طلوع گل از پای خار شیرین است
برای گفتن دردم، دلی امین می خواهم
که گفتگوی غم بی شمار شیرین است
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....
کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من
زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک
برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق
بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
حتما ادامشم بخوانید
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
یک داستان عاشقانه و واقعی...!!!
يکي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

خدایا........
با تو می گویم حرفهایم را... دلتنگیهای وجودم را... و آشفتگیهای درونم را....
خدایا........
قلب مترسک تنها را دریاب... می دانم همین نزدیکیهای تو!
و من بی فرجام چنان دورم از تو که گاهی نامت را نمی دانم!
که نشانی ات را از هر که پرسیدم خود آواره دیارت بود!
خدایا.......
از من مپرس که پاسخی ندارم جز شرمندگی... جز درماندگی...
از خویش هیچ نیاموخته ام مگر ندانستن... مگر نادانی!
خدایا.......
صدایت می کنم! جواب از این بی دل آشفته حال دریغ مکن ور نه گم می شوم
در سیاهی و دو رنگی روزگار... گم می شوم و راه پیدا نمی کنم در این سکوت بی نام نیمه شب!
خدایا.......
می خواهم در این نسیم سحرگاه تو را باز شناسم از سیاهی!
دلتنگم ... تنهایم ... دردمندم... و نیازمندم به درگاهت...
دستم را رها مکن که اگر تو راه به من نشان ندهی چگونه در این ظلمت به خانه باز گردم!
خدایا.......
جهان و هر چه در آن است نشانی تو و آوارگی نشانه من...
کوه و جنگل و دریا نشان از عظمت تو و اشک و آه و حسرت نشانی من!
خدایا.......
تو کریمی و بخشنده... تو یگانه ای و بی نیاز ...
تو رئوفی و بزرگ... تو پشت و پناه و تکیه گاه دردمندانی... و من حقیر و سرگشته و حیران !
خدایا.......
این بنده خاطی و بیچاره را ببخش و از درگهت نا امید مگردان...
اگر چه در وقت دلتنگی و دردمندی دست نیاز به درگاهت دراز می کنم
و در هنگام حلاوت و سر خوشی از تو دورم!
خدایا.......
غمگینم و آزرده ... دلگیرم و تنها... بی پشت و پناهم و سر گردان...
دلشکسته ام و به هر که و هر چیز رو کردم جز زخم عایدم نگشت!
پس قلب شکسته ام را دریاب و مرا از غم و غصه های دنیوی برهان!
خدایا......
نگاه گرمت را از من مگیر که محتاج گرمای بی رنگ و ریایم...
و این سرما که بر وجودم رخنه کرده از قلب فرتوتم بزدا که تنها بی نیاز یکتا تویی و بس!
خدایا.......
قطره های اشک پنهانم را فقط تو می بینی و همزاد غم بودن ذهنم را تنها تو می دانی
و آنچه گذشته ام را با غم و امروزم را با درد می سازد تو می فهمی!
خدایا.......
مرا از هر بنده بی نیاز گردان و بر من رحم کن بر من که نا توانم بر من که محتاج صبوریم
صبری عطا کن و قلبی روشن و بی کینه!
باشد که هیچ جز عشق و محبت درون سینه نداشته باشم!
و.......
دلم عجیب گرفته است
کجاست پنجه شیرینت ای نوازشگر
که تار های دلم را به زخمه ای بنوازد.........؟؟؟